سفارش تبلیغ
صبا ویژن



1 - .: زندان دختر عمو طاووس:.

1

((بابا، تو رو خدا یه خورده تند تر بورو می خوام به حسنینا برسیم، برو دیگه بابا.))

((عزیزم ما که نمی تونیم تند بریم یه هو اگه تصادف کرد...یم...))

حرف بابام تموم نشده بود که یه هو اون اتفاق بزرگ رخ داد، نمی دونید که چه انفجار بزرگی بود. هههه فکر کنم که همون موقع که من از تو ماشین افتادم بیرون اون ترکش بزرگ به من خورد و الان هم که اینطوری شدم، خدا پدر امریکا رو بسوزونه که اون تمام ما رو بد بخت کرد، ولی می ارزید به این انقلاب حالا هم که حسابی کنف شدن و ما تو انرژی هسته ایی برنده شدیم...

                               

 



نویسنده » شاتقی . ساعت 11:44 صبح روز یکشنبه 86 اسفند 5


"right" style="color:#6d8aad" dir="rtl">