سلام..
روزی داشتم تو یه سبزه زار قدم می زدم که یه هو از خواب بیدار شدم، اونقدر اونجا قشنگ بود که داشتم از غصه ی اینکه اونجا رو از دست دادم می مردم که ناگهان دیدم دارم تو گوشم صدای زنگ یه ساعت رو احساس می کنم که ناگهان از خواب بیدار شدم. خیلی خوابم می یومد و از خوابی که دیده بودم خیلی دچار وحشت و حیرت شده بودم که دوباره بی اختیار خوابیدم. خواب دیدم که توی یه چمن زار دراز کشیدم و دارم به خواب هایی که توی اون چمن زار دیده بودم فکر می کردم که ناگهان یه آب یخ ریخت روم...
_ اهای پسر پاشو، باید بری جیره ی غذات رو از سرپرست بگیری..اهای مگه با تو نیستم..پاشو!
* باشه الان پا می شم..
پا شدم و رفتم که جیرم رو بگیرم که مامانم صدام زد و گفت:
- عزیزم نمی خوایی پاشی بری دانشگاه؟!
*باشه الان پا می شم مامان.
پا شدم و رفتم دانشگاه، تو راه که داشتم می رفتم از میون پارکی که تو راه مدرسه بود و کنار یتیم خونه بود رد شدم و وسط چمن زار پارک خوردم زمین، سرم خورد به سنگ و ضربه مغزی شدم و مردم...